|
اشاره: تاريخ نـويسـى 90 سال زندگى بزرگمردى كه انقلابـى به عظمت و عمق و تإثيرگذارى و ثمردهى انقلاب اسلامى ايران را رهبرى كرد و در پـى آن, نظام بـى بـديل جمهورى اسلامـى را در اين سـرزميـن كه قـرنها گرفتار استبـداد بـى حساب شاهان و سايه سياه استعمارگـران بـود, استـوار سـاخت, كـارى است بسيـار دشـوار و اگـر محــــدوديتهاى انكارناپذيرى كه در بازنـويسى ايـن تاريخ بلند و پرماجرا وجـود دارد را در نظر آوريم اذعان خـواهيـم كرد كه كارى است ناشدنـى. براستى كه چگونه مى تـوان رمز و راز شكل گيرى شخصيت حضرت آيت الله العظمى امام خمينى, ايـن مرد بزرگ قرنها را بازگـو كرد در حالى كه آنچه از جلـوه هاى سالهاى نخستيـن, و نـوجوانى, و جـوانـى, و ميانسالى وى مانده است تنها بخشـى از زندگـى ايشان است; چه رسد به خلـوت امام و رازهاى سربمهرى كه در محفل انـس معنـوى او, با خـداى بزرگ و اوليإ عظيـم الشإن اسلام(ع) نهفته است. حتـى مرور بر نقاط عطف و سرفصلهاى زندگى آن بزرگـوار نيز كارى نيست كه در ايـن مختصـر بگنجـد. ايـن است كه از آن ((آفتـاب)) شــرق, تنها جرعه اى بـرگرفتيـم و چـون ((ماه)) بازتابـى از بخـش كـوچكـى از شعاعهاى جهانتاب آن وجود نازنين شديم. با اينهمه سخـن به درازا مـى كشيـد و بـا همه اختصـار, چـاره اى نبـود جز اينكه پيـام زن, ((ماه))شمار ((آفتاب)) زندگـى امام, از آغاز تا انجام را در سه بخش سامان دهد و در سه دفتر ولى همه در هميـن ويژه نامه, تقديـم كنـد; دفتر نخست: ((از غنچه جمادى تا خروش خرداد)); دفتـر دوم: ((از خرداد خونين تا بهمن سپيد)); و دفتر سوم: ((از بهار بهمـن تا خرداد سوگ)). آنچه اينك مى خوانيد بخش نخست ايـن مجموعه است. دو بخـش ديگـر چنـان كه اشـارت رفت, در صفحـات بعدى آمـده است.1/7/1281 ش ـ 20 جمـادى الثـانى 1320 ق پدر بزرگـوار امام خمينى, آيت الله سيدمصطفى مـوسـوى از معاصران مرحـوم آيت الله العظمـى ميرزاى شيرازى, پـس از آنكه ساليانى را در نجف اشرف به تحصيل علـوم و معارف اسلامـى پـرداخته و به درجه اجتهاد نايل آمده بود, به ايران بازگشت و در شهر خميـن ملجإ و هادى مردم در امور دينى گشت. در حـالـى كه بيـش از 5 ماه از ولادت آقا ((روح الله)) نمـى گذشت, طاغوتيان و خوانيـن تحت حمايت عمال حكومت وقت, نداى حق طلبى پدر را كه در برابر زورگـوييهايشان به مقاومت برخاسته بـود, خامـوش كـرده و وى را در مسير خمين به اراك به شهادت رساندنـد. بـديـن تـرتيب, امام خمينـى از اوان كـودكـى با رنج يتيمـى آشنا و بـا مفهوم شهادت روبه رو گرديد و پـس از شهادت پدر بزرگـوارش, دوران كـودكى و جـوانى را تحت سرپرستى مادر باايمانـش, بانـو هاجر كه خـود از خـانـدان علـم و تقـوا و از نـوادگـان مـرحـوم آيت الله خـوانسارى ـ صاحب كتاب زبـده التصانيف ـ بـود و همچنيـن نزد عمه بزرگـوارش صاحبه خانـم كه بانـويـى شجاع و حق جـو بـود, رشد كرد. 21/11/1281 ـ 12 ذيقعده 1320 ايشـان تحصيلات خـود را در نجف اشـرف و سـامـرا در زمان ميـرزاى شيرازى پيگيرى نمـود و جزء علما و مجتهدان عصر خـود قرار گرفت. از اجازه ها و اوراق و كتـابهايشان استفاده مـى شـود ايشان به در جه اجتهاد رسيـده و لقب ((فخـر المجتهديـن)) گـرفته بود. وى پـس از بـازگشت از نجف اشـرف و از سال 1312 تا 1320 ق كه در خمين س***ت داشت, رهبرى و هدايت اهالى خميـن و حومه را به عهده مـى گيـرد و مشغول اداره امـور مـردم مـى گردد. پدر بزرگـوار بنيانگذار جمهورى اسلامـى ايران در مدت اقامت خـود در خميـن, بشـدت در مقابل زورگـوييهاى ظالمان و خـوانيـن منطقه ايستادگـى مـى كرد و در راه دفاع از مردم مظلـوم از هيچ كـوششـى دريغ نمى نمـود, تا اينكه در سال 1320در حالى كه به همراه عده اى سوار و تفنگدار جهت مطلع كردن عضدالسلطان حاكم اراك و خميـن از اوضاع و احـوال نابسـامان خميـن و روستـاهاى اطـراف, عازم اراك بـود, در بين راه تـوسط دو سركرده خـوانيـن (جعفر قلى خان و رضا قلـى خان) مـورد حمله قرار مـى گيرد و در اثـر اصابت تير به لقإ الله مـى پيـونـدد. جنازه ايشان پـس از انتقال به نجف اشـرف, با حضـور علمـا و مـردم به خـاك سپـرده شـد. قاتلان, پس از ارتكاب جنايت ددمنشانه خود, متوارى گشته, ولى پـس از مدتـى دستگير و به زندانـى در تهران منتقل شدند. يكـى از آن دو در زنـدان فـوت كـرد و فـرد ديگر به واسطه پيگيرى قاطعانه و مستمر بستگان آن شهيد, به اعدام محكوم شد و به جزاى خـود رسيد. ايشان داراى سه پسر و سه دختـر بـود. پسـرها عبارتنـد از: سيـد مرتضى, معروف به آيت الله پسنديده; سيد نورالديـن كه از محترمان مقيـم تهران بود و سيد روح الله ـ امام خمينى ـ كه آخريـن فرزند آن مرحوم مى باشند. 1288 ش ـ 1327 ق 1336 ق ((هاجـر خاتـون)) بانـوى باايمان و بزرگـوارى بـود كه نگهبان و مربى يتيمانش كه كوچكتريـن آنها ((روح الله)) چند ماهه بود, شد. وى استوار ايستاد و از فرزنـدانـى خرد و ناتـوان, زنان و مردان بزرگ و پاكدامنى تربيت كرد كه فرزند كوچكتر او, حكـومت دو هزار و پانصـد ساله شاهنشاهـى را به زبـاله دان تاريخ فـرستاد و قـرن بيستـم را بـا قيـام الهى خـود زيـر و رو كرد. ايشان با هميارى و كمك ((صاحبه خانـم)) عمه بزرگوار امام, پس از شهادت پـدر امـام خمينـى به منظور اجـراى عدالت و خـونخـواهــى شهيـدشان سفـرى مخـاطـرهآميز را آغاز كـردنـد و در پـايتخت بـا استقامت و شهامت خـويـش آنقـدر ماندنـد تا سرانجام عدالت را در بـاره قـاتل آيت الله شهيـد اجـرا كـردند. 1336 ق آيت الله پسنـديـده در خـاطـرات خـود از وى به عنـــوان ((عالمه باشهامت)) نام مى برد. مقبره ايـن بانوى مـومنه و فاضله در كنار قبر مادر بزرگـوار امام خمينى در ((خاكفرج)) در جـوار امامزاده احمـد از نـوادگـان امـام سجـاد(ع) قـرار گرفته است. 1339 ق ايشـان فـراگيـرى كتـاب مطـول را نزد مـرحـوم ((شيخ محمـدعلــى بـروجـردى)) و ادامه منطق را نزد مـرحـوم ((حـاج شيخ محمـــــد گلپايگانـى)) و شـرح لمعه را نزد مـرحـوم ((آقاى عباس اراكـى)) آغاز كرد. همچنيـن ايشان از محضر اساتيد ديگرى همچـون ((آقا ميرزا محمـود افتخار العلما)), ((آقا ميرزا مهدى داعى)) و ((ميرزا رضا نجفـى خمينى)) استفاده نمود. فروردين 1300 ـ رجب 1340 ق 1345 ق هنگـام رحلت آيت الله حـائرى در سال 1355 كه امام در 35 سـالگـى بود, داراى مبناى متقـن, محكم و مستقل بود و در زمره فضلاى نامى و نـوابغ علمـى حـوزه قـرار داشت. ايشـان علاوه بـر مقام ممتـاز فقـاهت, در علـوم هيـإت و فلسفه و حكمت و عرفـــان و اخلاق نيز داراى مهارت ويژه و تخصصـى كـامل بـود. استـاد ايشـان در علـوم هيإت و رياضيـات و فلسفه, مـرحـوم حـاج سيـد ابـوالحسـن رفيعى قزوينـى بـود. امام ادامه ايـن دروس, به اضـافه علـوم معنـوى و عرفانـى را نزد مرحـوم آقا ميرزا علـى اكبر حكمـى يزدى آمـوخت و عروض و قـوافـى و فلسفه اسلامـى و غرب را نزد مـرحـوم آقــا شيخ محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى و اخلاق و عرفان را مقدارى نزد مرحـوم آيت الله حاج ميرزا جـواد ملكـى تبريزى و عاليتريـن سطـوح عرفان نظرى و عملـى را به مـدت شـش سال نزد مرحـوم آيت الله آقا ميرزا محمدعلى شاهآبادى فرا گرفت. امام خمينـى علاوه بـر دروس رايج حـوزه, به دليل تـوجه به مسايل علمى و فرهنگـى خارج از حـوزه و مجامع روشنفكرى و دانشگاهى, در سـن 26 سالگـى به آمـوختـن فلسفه دارويـن و نقـد آن نزد مرحـوم آيت الله حـاج شيخ محمـدرضا نجفـى اصفهانـى مسجـدشاهـى پـرداخت. بنا به گفته برخى, امام مدتـى را نيز صرف فراگيرى زبان انگليسى كرد. 1347 ق 1307 ش ـ 1347 ق ((شرح دعاى سحر)) ظاهرا اوليـن اثرى است كه توسط امام خمينى در سن 27 سالگى تحرير شده است. ايـن كتاب از كتابهاى عرفانـى حضـرت امام و ماننـد تإليف ديگر ايشان, مصباح الهدايه قابل استفاده كسـانـى است كه بـا فلسفه و عرفان آشنايـى كامل داشته باشند. سال تإليف ايـن كتاب, همزمان با ورود مرحوم آيت الله شاهآبادى به قـم است و تإليف ايـن كتاب در سال اول شاگردى در نزد آن مرحوم اين نكته را روشـن مى كند كه حضرت امام ـ همان طور كه خود در اوليـن برخورد و ملاقات با آقاى شاهآبادى اظهار داشته بـود ـ فلسفه را قبلا خـوانـده و در عرفان نيز كار كرده و استاد ديده بود. ايـن كتاب به زبان عربى نگاشته شده و با تـرجمه فارسـى, پـس از پيروزى انقلاب منتشـر شـده است. امام خمينـى كتابهاى عرفانـى ديگـرى همچـون ((حاشيه بـر مصبـاح الانـس)) و ((رسـاله لقـإ الله)) را نيز تحـريـر نمـود. 1308 ش ـ 1347 ق آذر 1309 ـ 12 رجب 1349 آيت الله سيد مصطفـى خمينى علاوه بر مقام و درجه اجتهاد در فقه و اصول, در علوم معقول و فلسفه و كلام نيز تبحر داشت و قبل از سـن 30 سالگى جامع دانـش معقول و منقول گرديد و مدت ده سال در حوزه علميه نجف خـارج اصـول تـدريـس مـى كـرد. از ايشان تإليفاتـى در زمينه هاى مختلف فقهى, اصـولـى, تفسير و ... به جا مانده است. ايشان از سال 1341 وارد فعاليتهاى سياسـى شد و پـس از تبعيد امام به تركيه, وى نيز تبعيد شـد و تا هنگام شهادت همراه و ياور امام بـود. مقبـره آن مـرحـوم در نجف اشـرف مى باشد. 1318 ش ـ 4 محرم 1358 ق كتاب فوق در اصل عمدتا تقريرات درس ايشان است كه مضاميـن آن را در مدرسه فيضيه و ملاصادق در قـم براى شاگردان خود ايراد فرموده و سپـس تصميـم گـرفتنـد آن را به صـورت كتـاب بنگـارند. حضرت امام در آغاز كتاب فرمـوده اند: ((ايـن بنده بـى بضاعت ضعيف مدتـى بـود با خـود حديث مى كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع[ (را] كه در كتب معتبـره اصحاب و علما ثبت است, جمعآورى كنم, كه با حال عامه مناسبتى داشته باشد و از ايـن جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسـى زبانان از آن بهره گيرنـد ... )). امـام در آغاز حـديث اول, چهار نفـر از مشـايخ را كه به ايشـان اجازه روايت حـديث داده اند, به ايـن تـرتيب نام بـرده انـد: شيخ محمـدرضا آل علامه, حاج شيخ عبـاس قمـى, سيـد محسـن اميـن و سيـد ابوالقاسم دهكردى اصفهانى. 30/1/1321 ش ـ 1361 ق 1322 ش ايشان كتاب فـوق را در رد كتـاب ((اسـرار هزار ساله)) كه تـوسط شخصـى منحـرف و به منظور تـرويج وهـــابيت و در رد تشيع و اسلام نـوشته شـده بـود, به رشته تحرير در آوردند. امام به جهت اهميت موضوع, تدريـس خـود را در قـم تعطيل و پاسخ كتاب فوق را به طور مستـدل بيان كردنـد; به گـونه اى كه در اثر فعاليت شبانه روزى در نگـارش كتـاب فـوق از نـاحيه چشـم بيمـار شـدند. حضـرت امام ميفرمـود: ((يك روز بـراى درس به طـرف مـدرسه فيضيه مـى رفتـم. در وسط راه متـوجه شـدم كه عده اى راجع به كتاب اسرار هزار ساله بحث و گفتگـو مى كنند. يك مرتبه به ذهنـم آمد كه عجب, ما داريم مى رويم درس اخلاق مـى گـوييـم و حال آنكه ايـن بحثها در حـوزه مطرح است!)) ايشان از وسط راه برمـى گردنـد و ظرف مـدت يك ماه تا چهل روز تقـريبا تمام كارهايشان را رها مـى كننـد و كتاب فوق را مى نويسند. ايشان در مقـدمه كتـاب مـى نـويسنـد: ((امـروز كه دنياى آتـش خيز بناچارى دست خـود را به طرف ديـن و روحانيت دراز كرده ... بعضى از نـويسندگان ما حمله به ديـن و ديندارى و روحانيت را بر خـود لازم دانسته, بدون آنكه خـودشان نيز مقصودى جز فتنه انگيزى داشته باشنـد, با قلمهاى ننگين خـود اوراقـى را سياه كرده, بيـن عامه مردم پخـش كرده اند. غافل از آنكه سست كردن مردم, امروز به ديـن و دينـدارى و روحـانيت از بزرگتـريـن جنايات است كه بـراى فناى كشـور اسلامى هيچ چيز بيـش از آن كمك كارى نمـى كند)). امام خمينى همچنيـن در كتاب فـوق بـراى اوليـن بـار به طـرح مسإله ((ولايت فقيه)) و حكومت اسلامى پرداختند و بر لزوم حكـومت اسلامـى تإكيد ورزيدند. 15/2/1323 ش ـ 11 جمـادى الاولـى 1363 ايشان در ادامه در باره عواقب و مضـرات تـرك قيام بـراى خـدا و اقدام براى منافع شخصى نـوشته اند: ((خودخـواهى و ترك قيام براى خـدا ما را به ايـن روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيـره كـرده و كشـورهـاى اسلامـى را زيـر نفـوذ ديگـران درآورده [است])). امام خمينـى در پـايـان ايـن سنـد از همه علمـا و روحـانيـون و دينداران خداخـواه دعوت مـى نمايند براى نجات ديـن از دست مشتـى شهوتران قيام كنند. ايـن نامه كه در واقع بيانيه اى سياسى و مبارزاتـى است, در آغاز نخستيـن جلـد مجمـوعه صحيفه نـور آمده است. 1363 ق هنگامى كه شخصـى, به علت شبهاتـى كه معاندان به او تلقيـن كرده بـودند, در ايمان و عقايد دينـى خـود دچار لغزش شـده و براى به دست آوردن حقيقت به قـم مراجعه كرده بـود, وى را به امام خمينى معرفـى كـردنـد. ايشان با پشتكار و اهتمام فـراوان در مقام رفع شبهه و ابهامات برآمد. اهتمام امام به ايـن موضـوع در حدى بـود كه سه روز درس خويـش را تعطيل نمود و سرانجام موفق شد شبهات را از بيـن ببرد و از انحطاط فكرى و سقوط آن شخص در منجلاب تباهى و گمراهـى جلـوگيرى نمايـد و به راه حق و حقيقت راهنماييـش كنـد. 1364 ق ايشان با شروع درس خارج فقه و اصـول و در ادامه آن, با سـرمايه سرشار علمى خـويـش, جـويبارهايى از علـم و دانـش و فضيلت را در بـوستان روحانيت روان ساخت و ابـواب و نظرات جـديـدى را در فقه گشـود و فقه و حكومت را در هـم آميخت و صدها شاگرد فاضل و مبرز تـربيت نمـود كه بسيارى از آنها نقـش مهمـى در ايجاد و استمرار نهضت اسلامى ايفا نمودند. امام طى سالهاى طولانى, در حوزه علميه قـم به تدريس چنديـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامـى در مدرسه فيضيه, مسجد اعظم, مسجد محمديه, مدرسه حاج ملا صادق, مسجد سلماسـى و ... همت گماشت. 24/12/1324 ش 1325 ش با تـوجه به تجـربيات تلخ فـوق و با شناختـى كه امام از مقام و مـرتبه آيت الله بـروجـردى داشت و مـى دانست ايشـان از شـاگـردان برجسته آخـونـد خراسانى ـ رهبـر روحانـى مشروطه ـ است و نيز با عنايت به مـوضعگيـرى شجـاعانه اى كه ايشان در مقابل خلافكاريها و قانـون شكنيهاى رضاخان داشت, كـوشـش فـراوانـى كـرد تا ايشان را متقاعد سازد به قـم مهاجـرت نمـوده و مـرجعيت و رهبـرى دينـى و سياسى مردم را پذيرا شوند. بديـن منظور با ارسال نامه و سفر به شهرهاى مختلف, نظر مـوافق علماى شهرها را نسبت به مرجعيت ايشان جلب نمود. پـس از سكـونت آيت الله بروجردى در قـم, بزودى ايشان مورد تـوجه علما و طلاب حـوزه و عمـوم مردم قـرار گـرفت و در مـدت كـوتاهـى مرجعيت تقليـد اكثر مردم كشور و شيعيان خارج از كشـور را احراز نمود. پـس از يك دوره فترت چند ساله در حـوزه ها, نظم و انضباط در امر تعليـم و تربيت و شهريه طلاب به وجـود آمد و مدارس علميه جـديدى در شهرستانها تإسيس شد, تا بتواند به تعليـم و تربيت طلاب بومى بپردازد و بديـن وسيله تبليغات مذهبى و امـور دينى ولايات اداره شد. براى نخستيـن بار روحانيون فاضل و دانشمند به خارج از كشور و از جمله اروپا اعزام شـدند, تا امـور تبليغى و مذهبـى شيعيان خـارج از كشـور را هـدايت و اداره نمـايند. امام همچنيـن طلاب فاضل و جـوان حوزه را تشويق به نويسندگى كرد. در آن اوقات سعى امام در ايـن بـود كه مسـايل حـوزه و جـامعه و جـريان سياسـى كشـور به اطلاع آيت الله بـروجـردى بـرسـد. متقابلا آيت الله بروجردى احترام و اعتماد خاصـى بـراى امام قايل بـود و در موارد متعددى ايشان را به عنوان نماينده تام الاختيار خـود در اداره حـوزه و گفتگـوهـاى سيـاسـى مـى گمـاشت. 9/1/1340 ايشان حتى حاضر به چاپ رساله خود نبود و در برابر ايـن درخواست فرمـوده بـود: ((آنهايى كه به رساله مـن احتياج دارند, خـودشان ببرند و چاپ كنند)). شايـان ذكـر است شـاه پـس از درگذشت آيت الله بـروجـردى تلگـرام تسليتـى به آيت الله حكيـم در نجف فرستاد, تا بديـن وسيله نظرها را به خارج ايران معطوف دارد! 1/10/1340 16/7/1341 در بخشـى از تلگـراف امـام چنيـن آمـده بـود: ((به طـورى كه در روزنـامه هـا منتشـر است, دولت در انجمنهاى ايـالتـى و ولايتــى, ((اسلام)) را در رإى دهنـدگان و منتخبين شـرط نكرده و ايـن امر مـوجب نگرانـى علماى اعلام و ساير طبقات مسلميـن است. صلاح مملكت در حفظ احكـام ديـن مبيـن اسلام و آرامـش قلوب است. مستـدعى است امر فـرماييـد مطالبـى را كه مخالف ديانت مقـدسه و مذهب رسمى كشـور است, از برنامه هاى دولتى و حزبى حذف نمايند)). اما شاه در پاسخ تلگـرام مـراجع, مـوضـوع را به نخست وزير محـول كرد! شايان ذكـر است شاه پاسخ تلگـرام امام را چنـد روز پـس از پاسخ ساير مراجع ارسال كـرد. تشكيل جلسه فـوق و صـدور اعلاميه و مخابره تلگرام به شاه و سخنرانيهاى روشنگرانه امام رژيـم را با مشكلاتى مواجه ساخت. امام خمينـى در جلسه يادشـده پيشنهاد كـرد متـن تلگرامهايـى كه علما و به هيإت حاكمه مخابـره مـى كننـد, چاپ شـود و در دستـرس عمـوم قـرار گيـرد, تا عامه مـردم از اقـدامات و نظر پيشـوايان اسلامـى در بـاره تصـويب لايحه فـوق مطلع شـونـد. امـام در ايــن پيشنهاد, مـاننـد هميشه, حضـور مـردم را در صحنه مبـارزه لازم و اجتناب ناپذيـر دانسته و به حاضـران در جلسه تإكيـد كـرد بـدون حضـور آگـاهـانه مـردم, مبـارزه به پيـش نمى رود. 20/8/1341 ابـدا ايـن طـور نيست. كار خيلـى مهم است. صحبت خطر بـراى اسلام است. علماى اسلام نمـى تـواننـد ساكت بماننـد ... قضيه منحصـر به علماى ايران نيست. علماى عراق, علماى مصـر, علماى يمـن و علماى سـايـر نقـاط اسلامـى هـم در ايـن مـوضـوع بـا ما هستنـد ...)). 9/9/1341 شايان ذكر است رژيـم قبل از ايـن با ارسال تلگرامهاى خصـوصى به مراجع لغو تصويبنامه را اعلام كرده بـود, لكـن امام پايان ماجرا را منـوط به اعلام رسمـى لغو تصـويبنامه و درج آن در روزنـامه ها دانسته و طى سخنانى فرموده بـود: ((.. هر چند مضمون تلگرافى كه براى علماى قـم فرستاده, قانع كننده مـى باشـد, ولـى تا در جرايد رسمـى كشـور لغو تصـويبنـامه به طـور صـريح اعلام نگـردد, مـــا نمى توانيم به ايـن تلگراف ترتيب اثر دهيم, و هيإت حاكمه بداند كه اگر خبـر لغو تصـويبنامه را در جـرايـد اعلام نكنـد, ما ايـن تلگراف را كإن لـم يكـن فـرض كـرده, به مبارزه ادامه خـواهيـم داد)). 19/10/1341 لـوايح فـوق طرح امپرياليستى بـود كه كاخ سفيد, اجراى آن را در كشـورهاى تـوسعه نيافته و از جمله ايران در نظر گرفته بـود و آن را مانع بزرگـى براى نفـوذ كمـونيسـم مـى دانست. آمريكا بر ايـن عقيـده بـود كه دهقانان و كارگـران, نيروى عظيمـى هستنـد كه با جنبشهاى خـود در فـرصتهاى مناسب مـى تـواننـد وضعى شبيه آنچه در چيـن, كوبا, ويتنام و ... اتفاق افتاد, به وجـود آورند و اجراى طرحهايى چون اصلاحات ارضى و سهيـم كردن كارگران در سود كارخانه, مـى تـوانـد مـانع وقـوع چنيـن رخـدادهـايـى شـود. امام با درايت و هوشيارى خاص خـود و با وقوف بر آثار شـوم ايـن تـوطئه, با علمـا در بـاره لـوايح ششگـانه به گفتگـو پـرداخت و نقشه هاى پليد رژيـم را تشريح كرد اما با توجه به عدم اطلاع برخى از مقامات روحانـى از مسايل پشت پرده و بيگانه بـودن با مبارزه سياسى گفتگوها بى نتيجه ماند. جلسات فـوق ادامه يافت, تا اينكه مقرر شـد نماينـده شاه به قـم فـرا خـوانـده شـود و اهـداف و انگيزه هاى رژيـم از طـرح باصطلاح ((انقلاب سفيـد)) بـراى مـراجع و علما تشـريح شـود و ضمنا نظرات علماى قـم به شاه و ديگر سردمداران رژيـم منعكس شود. نماينده اى از طرف شاه با امام و مراجع به گفتگـو پرداخت كه نتيجه مطلـوبى به دنبـال نـداشت و نكات مبهم لـوايح پيشنهادى شاه روشـن نشـد. حضرت امام پـس از آن, آيت الله روح الله كمالوند يكى از روحانيون داراى نفـوذ را براى مذاكره مستقيـم با شاه فرستاد. شاه به جاى پاسخگـويـى به ابهامات, به انتقاد شـديـد از روحانيـون پرداخت. پـس از ايـن ملاقـات, جلسه اى به ابتكار امام بـا حضـور مـراجع و علماى بـرجسته قـم, به منظور شنيـدن گزارش ملاقـات و اخذ تصميـم نهايى تشكيل و نظرات مختلفـى ارايه شد. حضرت امام پـس از شنيدن ديدگاه ساير علما طـى سخنانى به تشريح خط مشـى مبارزه, در آغاز وضعيت حساس پيـش آمـده, پرداخت و فرمـود: ((آقايان تـوجه داشته باشنـد كه بـا وضعى كه پيـش آمـده, آينـده تاريك و مسـووليت ما سنگيـن و دشـوار مـى باشد ... آن كه روبه روى ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما مـى باشـد, شخص شاه است كه در مرز مرگ و زنـدگـى قرار گرفته[ است] ... خطرى كه اكنون عمـوم مردم را تهديد مى كند, بزرگتر از آن است كه بتوان از آن چشـم پوشيد ... ملت اسلام در معرض فنا و نيستى قرار خـواهد گرفت ... كارى كه از ما ساخته است, بيدار كردن و متـوجه ساختـن مردم است. آن وقت خـواهيد ديد كه داراى چه نيروى عظيمـى خـواهيـم بـود كه زوال ناپذيـر است و تـوپ و تـانك هـم حـريف آن نمى شـود)). پـس از بيانات فـوق مقرر شد مراجع و علما, هر يك با صـدور اعلاميه اى به مخالفت با ((رفراندم)) تحميلـى شاه بپردازند و اقـدام به افشـاگـرى عليه رژيـم نمـايند. اوايل بهمن 1341 در ايـن اعلاميه كه با جمله: ((مسلميـن آگاه بـاشنـد كه اسلام در خطر كفر است)) آغاز مـى شـد, امام ماهيت كفرآلـود رژيـم را افشا كردند و در بخشـى از آن نـوشتنـد: ((.. . با ما معامله بـردگان قرون وسطى مى كنند. به خداى متعال! مـن ايـن زندگى را نمى خواهم. انـى لا ارى المـوت الا سعاده و لا الحيـوه مع الظالميـن الا برما. كاش مإموريـن بيايند و مرا بگيرند, تا تكليف نداشته باشم! فقط جرم علماى اسلام و ساير مسلميـن آن است كه دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت مـى نماينـد و با استعمار مخالفت دارنـد)). 3/11/1341 امام به منظور خنثـى نمـودن ترفند جديد رژيـم, قبل از اظهارنظر ديگران و احتمال جبهه بنـدى و تشتت آرا, سخنان مهم و صـريحـى را خطاب به فرماندار قـم ايراد فرمود. ايشان در بخشى از سخنان خود اظهار داشت: ((با يورش وحشيانه ديروز مإموريـن دولت به علما و مردم شـريف تهران و هتك مقام مقـدس روحانيت پايتخت و نيز رفتار غير انسانى امروز مإمـوريـن دولت با اهالـى محترم قـم و جامعه روحانيت اين شهر و تجاوز به حريـم ايـن حـوزه مقـدسه, ديگر جاى هيچ گونه تفاهم و حسـن مراوده با دستگاه حاكمه باقى نمانده است و هيچ راهـى جهت ملاقات با شاه وجـود نـدارد, مگر آنكه شاه براى جبران اهانت و تجاوزى كه به حريـم مقدس روحانيت شده, آقاى علـم را به عنـوان مجرم اصلى از مقام نخست وزيرى عزل نمايد و به ايـن بگير و ببندها و اعمال پليـس پايان بخشـد, تا راه براى ملاقات و مذاكره با او هموار گردد)). سخنان امام در ديـدار با شاه و شرايطـى كه از جانب ايشان بـراى ملاقات طرح شد, چنان صريح و شجاعانه بـود كه راه را بر هر بحث و اختلاف بست و اجازه نـداد موضعگيرى بعضـى از حضار در جلسه مـوجب تفـرقه گردد. از ايـن رو علماى ديگـر ضمـن تإييـد بيانات امام, نسبت به عواقب اعمال خشونتآميز رژيـم اعلام خطر كردند. پس از آن فـرمـانـدار قـم بـا سـرافكنـدگـى جلسه را تـرك كـرد. شاه در چهارم بهمـن 1341 در حالى وارد قم شد كه شهر به صورت يك پايگاه نظامى درآمده بـود و استقبالى از سـوى علما و مردم صورت نگرفت. وى با شدت عصبانيت وارد حرم مطهر شد و طـى سخنانـى ضمـن حمله شـديـد به روحـانيت و بـازاريـان, حـركت علمـــاى اسلام را ((ارتجاع سياه)) ناميد! 7/12/1341 ايشان در بخشـى از بيانات خـود با اطمينان به وعده نصرت الهى و پيروزى نهضت اسلامـى بر رژيـم طاغوتـى شاه فرمـود: ((شما آقايان محتـرم در هـر مقامـى كه هستيـد, بـا كمال متـانت و استقامت در مقابل كارهاى خلاف شـرع و قانـون ايـن دستگاه بايستيـد. از ايـن سرنيزه هاى زنگزده و پـوسيده نترسيد. ايـن سرنيزه ها بزودى خواهد شكست. دستگاه حاكمه با سرنيزه نمى تـواند در مقابل خواست يك ملت بزرگ مقـاومت كنـد و ديـر يـا زود شكست خـواهـد خورد)). 29/12/1341 امام خمينـى بيانات خـود را در حضـور گروهـى از مردم و در مسجد اعظم با اين آيه شريفه آغاز كرد: ان الذيـن قالوا ربنا الله ثم استقامـوا تتنزل عليهم الملائكه الا تخاقـوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التـى كنتـم تـوعدون[;فصلت, آيه ]30 يعنى آنها كه گفتند پروردگار ما خـدا است, سپـس استقامت ورزيـدنـد, ملائكه بـر آنها نازل مى شوند كه: مترسيد و اندوهگيـن نباشيد و به بهشتى كه وعده داده مى شـويد, شادمان باشيد. آن گاه فرمودند: ((مربى ما آمريكا نيست. مربى ما انگليـس نيست. مربى ما اسـرائيل نيست. مـربـى ما خدا است. پس براى چه بترسيم؟! براى چه اندوهگيـن باشيم؟! اينها كه آدم نيستنـد كه مـا از آنها بتـرسيـم! مـا را به چه تهديــد مـى كننـد اينها؟! براى چه بايد از تهديـد اينها بترسيـم؟! مـن امسال 63 سالـم تمام است. پيغمبر اكرم 63 سالش بود كه وفات كرد (گريه حضار). حضرت علـى بـن ابـى طالب 63 سالـش بـود كه به شهادت رسيد (گريه حضار). براى چه بايد از اينها بترسيم؟ ما پيرو پيغمبر اكرم هستيـم. ما پيرو حضرت امير(س) هستيـم. ترس بـراى چه؟! خـود را آماده كنيـد براى كشته شـدن! خود را آماده كنيد براى زنـدان رفتـن! خـود را آماده كنيد براى سربازى رفتـن! خـود را آماده كنيـد براى كتك و اهانت! خـود را آماده كنيد براى تحمل مصايبى كه در راه دفاع از اسلام و استقلال براى شما در پيـش است! كمربندها را محكـم ببنديد براى حبـس, براى تبعيـد شـدن, براى سـربازى رفتـن, بـراى عمامه برداشتن, براى ...)). اواخر اسفند/ 1341 حضـرت امام در پيامـى خطـاب به علما فـرمـود: ((دستگـاه حـاكمه مى خـواهد با تمام كوشـش به هدم احكام ضروريه اسلام قيام[ كند] و به دنبـال آن مطـالبـى است كه اسلام را به خطـر مـى اندازد. لذا اينجانب عيد نوروز را به عنـوان عزا و تسليت به امام عصر ـ عجل الله تعالـى فـرجه ـ جلـوس مـى كنـم و به مـردم اعلام خطــــر مى نمايم)). همچنيـن در پيـام ديگـرى كه بـا عنـوان ((روحـانيت امسـال عيـد ندارد)) منتشـر گرديـد, هشـدار دادنـد: ((دستگاه جابـره در نظر دارد ... دخترهاى هيجـده ساله را به نظام اجبارى ببـرد و به سربازخانه ها بكشـد; يعنـى با زور و سرنيزه دخترهاى جـوان عفيف مسلمان را به مـراكز فحشا ببرد ... مـن اين عيـد را بـراى جامعه مسلميـن عزا اعلام مى كنم ... و اگر زنده مانـم, تكليف بعدى خود را به خـواست خداوند ادا خواهم كرد)). اعلاميه هاى شـديـداللحـن امام, شاه |
نظرات شما عزیزان:
اين مطلب درفهرست موضوعات وبسايت-رديف: زندگینامه امام خمینی ، ،
برچسبها: